هیراد و خرسی در هفت ماهگی
هیراد مهمان روزهای خونه مادربزرگ
هفتم آذر ١٣٨٩ روز خیلی سختی برای من بود فکر کنم به اندازه صد روز گذشت اخه برای اولین بار حدود دوازده ساعت از مامان و بابام دور شدم اونا هر دو مخواستند برن سر کارشون اونوقت تصمیم بر این شد که من روزها برم خونه مامان بزرگم(مامان بابام) بدون اینکه اصلا نظر منو هم بپرسند منکه خیلی غصه خوردم ولی با تموم وجود سعی میکردم پسر خیلی خوبی باشم و بد قلقی نکنم ولی تو دلم نگران بودم این عکس من در اولین صبح اون روزیه که وارد خانه مادربزرگم شدم چون صبحها خیلی زود منو می اوردند اکثرا خواب بودم اون موقع چند روز بعد از عید غدیر بود بعدش چیزی...
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون عنوان
بدون شرح برای يك بار پريدن ، هزار هزار بار فرو افتادم ...
نویسنده :
عاشقش
6:44
اولین عید من عید قربان 1389
الان چند روزه از عید قربان میگذره اینم یه عکس از همون تاریخ قمری ولی در سال ١٣٨٩ که میشد اولین عید فرشته کوچولوشون هیراد جونی یعنی من این ژاکتو باکلاهش اون موقع کسی برام عیدی بافته که میگه خیلی دوستم داره ...
همون حدود یکماهگی
دور و ور یکماهگیم بود که ختنه شدم من گریه کردمو بزرگترها جشن گرفتنو خندیدنو شیرینی خوردن بیرحمها اون روزها همش دمق بودم ولی کی اهمیت میداد فکر میکردند با دو تا گوگوری مگوری گفتنو واسه من ادا دراوردن من یادم میره ...
بدون شرح
بعد از به خانه امدن
سلام دوست جونیهای خوبم کنار پنجره هم دارم بارون زیبای پاییزی رو نگاه میکنم هم دارم مینویسم تا اونجایی گفته بودم رسیدیم خونه وزندگی در خانه اغاز شد همه میگن که گل پسرتون یعنی من از گروه بچه های خیلی خیلی اروم بودم چون هم شبها خوب میخوابیدم و همینکه گریه و بیقراریم هم خیلی خیلی کم بوده ولی بیرحمه...